سفارش تبلیغ
صبا ویژن

غزل از استاد علی محمد محمدی

سلام خواهر خوبم ، سلام عشق قدیمی

کنون : غریبه و دیروز : غم آشنای صمیمی

تو را چه شد که بناگاه ، گسستی ای همه دریا !

چگونه شد که بر آشفتی از عبور نسیمی !؟

تمام دلخوشی ام از جهان و آنچه در آن است

فقط کنار تو باشم به روی کهنه گلیمی !

گرفتم این که برای همیشه از تو بریدم

رهام می کند آن خاطرات دفتر سیمی !؟

نه ماه من ، نه عزیزم ، من و بدون تو ماندن !؟

قبول می کند این را ، کدام عقل سلیمی !؟

چه صبح سرد قشنگی - سه شنبه هفتم آذر -

کلاس درس ریاضی (1) ، دبیری شیمی !

درست ساعت ?? بود ، کلاس آخر سالن

نشسته بودی و در دست : کتاب شعر تمیمی !

- سلام خانم ! علیک ! -حال شما !؟ خوبم و .... آری

همین و اسم تو حک شد به سینه : میم - کریمی !

چهارسال پیاپی به میل ما سپری شد

نه از مواجهه ترسی ، نه از مؤاخذه بیمی

ولی ... نه ! این همه ی ماجرا نبود ، چرا که

تو پشت پا زدی افسوس ، به آن قرار قدیمی

... و بعد یکسره نیش نگاه رهگذران و

دوباره طعنه شنیدن ز دوستان صمیمی !

..و اینک این من رنجور ، غریب و بی کس و مهجور

نشسته کنج اتاقی ، به انتظار شمیمی

.............................................

علی محمد محمدی



[ پنج شنبه 93/5/2 ] [ 1:14 عصر ] [ jmc ]